loading...
داستان و رمان
نیما بازدید : 37 دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
گفتی برو! گفتم به چشم!این بود کلام آخرین.

گفتی خداحافظ تو!گفتم همین؟ گفتی همین!

گریه نکردم پیش تو با اینکه پرپر میزدم.

با خون دل از پیش تو رفتم من بازی عشق تو را شاهانه باختم مثل بازنده خوب مردانه باختم.

همه ثروت من سفره ی درویش نفسم بود که به تو شاهانه باختم.

لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود برای پنهان کردن داغ دل ویرانه ام.

من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم شاه مهره دل رفته بود.





نیما بازدید : 77 دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
میخوام چندتا رمان عاشقانه رو هم براتون بزارم که یه یخرده تنوع توش باشه

داستان ازدواج ( برای خوندن این داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید )

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 48
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 74
  • بازدید سال : 388
  • بازدید کلی : 8,790